سلام
میخواهم دروغ بگویم
آنقدر دروغ
که حالت خراب شود
انقدر خوبم
که چشمانم خیال ستاره دیدن راهم ندارد
انقدر خوب
که دستانم خیال پرواز
پاهایم خیال لمس امواج
و گوشهایم خیال شنیدن اواز
اری چشمانم خیال ستاره چیدن را هم ندارد
حالا میخواهم باز راستش را نگویم
بگویم خوبم
مثل خودم
خوبم مثل برادرم
مثل مادرم
و مثل ...باز هم خودم
خوبم
انقدر خوب
که چشمانم میخندد
لبانم میخندد
پاهایم میخندد
و قلبم مگر میشود بمیرد؟!
ببخشید
اگر کمی از دروغهایم راست شد
دیگر سعی میکنم دروغم دروغ باشد
دروغ دروغ!! راستی
تا یادم نرفت بگویم
من کسی رادارم که برایم شعر میخواند
کسی که برایم اواز میشنود
برایم غصه میخورد
یا شاید کسی که برایم گریه میکند
اری کسی که برایم گریه....
نه شاید برایم می خندد
یا گریه...
نمیدانم
کسی که هم میخندد و هم گریه میکند
و من چقدر خیالم اسوده است
از زمینی که کنا رم نشسته
از اسمانی که بر بالینم ایستاده
و.....
میخواهم از این هم بزرگتر دروغ بگویم
من از ترانه شب خورده این همه باران هرگز نمی ترسم
و انقدر خوبم
که چشمانم خیال پرواز را هم فراموش کرده است
خسته شدم
میخواهم راستش را بگویم
دارم از غصه می میرم!!
از کجا معلوم همین راستت هم دروغ باشه؟!
آپ نمی کنی چرا؟
midooni chie...?! fekr konam khodavand ham to ro az roo eshtebah khalgh kard....
bye .....
چقدر تنبل شدی تو.
زودی بیا آپ کن منتظرم :دی
وروجک بلاگ اسکای؟!!!!!!!!جالبه چه لاوی میترکونن برات مرسی از ایمیلت شاید اینترنت بدون من به قول تو صفای نداشته باشه اما نت و ادماش دیگه برای منم صفایی ندارن .راستی جواب سوالت اره دارم درسامو میخونم دیگه هم هیچ وقت با هیچ کس کل کل نمیکنم اخه تجارب خوبی بدست اوردم راستی در مورد کامنت توی وبلاگ جدا فکر نمیکردم اینقدر ناشیانه عمل کنی!!!!!!راستی این همکلاسیم اتنا چه حالی داده بهت نه؟